به گزارش پایگاه خبری افشاگری؛ امسال که در پنجمین سالگرد آن مراسم باشکوه هستیم روح بزرگ و ملکوتی آن شهید بزرگوار ناظر اعمال ما و در جوار شهدای کربلاست.
و من اکنون سرگشته و دل تنگ برای " حاج قاسم" مینویسم؛ در شبی آفتابی بود که دوباره دلم هوای طایفه خورشید را کرد، چقدر نزدیک بودی و قابل لمس! چه سربلند در چند قدمی ام قد برافراشته بودی!
اما افسوس که من قرنها از تو فاصله داشتم، آنقدر دست نیافتنی بودی که چشمان غبار گرفته ام قدرت رصد کردنت را نداشت، ببخش که باز هم در کلاس بصیرت مردود شدم . شکوه ای نیست چرا که تو همیشه پیدا بودی و من همواره گم گشته...
ای از نسل باران!
آمده ام که نگاهم کنی و برایم از " هشت فصل عشق" بگویی؛ از آدمهایی که حافظه افتخارآمیز هستی و اعتبار تاریخ بودند، قصه آنانی را روایت کن که منِ وجودشان را عارفانه لگدمال کردند تا پا روی مین گذاشتن برایشان چیزی شبیه شوخی باشد، دل رفقایت چه وسعت بی انتهایی داشت؛ آنقدر روحشان اوج گرفته بود که در آسمان نگاهشان هیچ ابری پرسه نمی زد.
آنقدر برای خدا دلدادگی کرده بودند که برایشان فرقی نمیکرد روی این کُره محدود خاکی چه کسانی دل در گروشان بسته اند! در عرف آنان برای فرهاد بودن و ثبت شدن باید یک شبه در کوه هوسهایت با تیشه ایمان، کانال معرفت و مردانگی می زدی تا خاکریز عقایدت از آماج تاراج بی صفتان دنیا در امان ماند.
در دوکوهه، دهلاویه، فکه، هور، هویزه، طلاییه، سوسنگرد ، مهران و دهلران بود که وحشیانه و به ناحق خواستند نبض زندگی ایران را متوقف سازند اما غیرت لیلیها و مجنونها هستیشان را نابود کرد.
هرشب در سومار و قصرشیرین، اندیمشک، کرخه و سردشت مهمانی نور به پا بود و فرزندان این آب و خاک به حرمت پیمانی که با پدر بسته بودند در آسمان این دیار ستاره می شدند تا نام وطن، این پاره تنشان بر تارک تابناک زمانه خوش بدرخشد.
اروند کنار، کارون، دزفول، گیلان غرب و سرپل ذهاب روایت مکرر و مصور پرواز با بال های بسته بود، در آن روزهای تاریک و شب های روشن آن هنگام که فرشتگان هفت آسمان، نشان سرافرازی و جانبازی را بر سینه سترگ تان حک کردند، زمین به بزرگواریتان غبطه خورد.
آنجا انفجار مهیب صدای خمپاره ها تن تاریخ را می لرزاند، پسر بچههای ۱۴ - ۱۳ ساله زیر رگبار تیر و ترکش و بارش بی امان خون و آتش چه زود بزرگ شدن را تجربه می کردند؛ آنقدر که خورشید محو وجود منورشان میگشت !
سردار دل ها، ای قلب روشنت آئینه همه پاکیهای عالم!
چه بی رحمانه در انتظار ابدی دیدن دوباره ات، دلم را هزار تکه کردی، از لحظه پروازت تا امروز هر لحظه، عشق افسونگرت هزار بار در وجود تاریکم منعکس می شود، کاش باور کنی چگونه برخلاف قانون روزگار، فراقت عطشم را به توان قطره های باران رسانده!...
حاج قاسم، ای خاطره خوش مبتلا شدن به بندگی!
چه بی باکانه نَفْسَت را به اسارت روح آزاده ات بردی تا آنجا که جهان انگشت حیرت به دهان گرفت، در رهگذر دوست داشتن همه ی خوبی ها، تو تنها بهانه ماندن من هستی، حتی فکر کردن به تو به من آرامش می دهد...
از زمان سفر غریبانه ات چون موجودی سرگشته و بی هویت در وجب به وجب این دیار جاوید در پی تکه ای جدا شده از وجودم هستم، من فقط به دنبال یک نشانی ام، ذره ای از عطر تو که مرهم دل شکسته و بی قرارم شود.
هنوز هم حتی در نبودنت، نامت لرزه بر اندام تکفیری ها و داعشی ها و اسرائیلی ها می اندارد، توچقدر بزرگ بودی و دست نیافتنی ای مرد...
هنوز هم چهره پُر صلابتت، نگاه افسونگرت و چشمان قدرتمند تو، تنها تصویر دنیوی است که مرا مسخ می کند، کاش می شناختمت... به عکس تو زُل می زنم و اعتراض می کنم که مدت هاست ندیدمت و تو که انگار نزدیک تر از نزدیکی، در گوشم زمزمه می کنی :" من هستم، تو کجایی ؟!"...
ای مسافر دلباخته، اکنون در جهنم این روزگار، خورشید نگاهت را بر ما بتابان، دستانمان را تنها رها نکن، بگذار ریسمان توسل به طایفه روشنایی نور امید را نثار وجود شب زده مان کند، ای به خدا رسیده، عاشقمان کن و ما را با نور پیوند بده...
(تقدیم به همه شهدای دفاع مقدس، مدافعین حرم، شهدای امنیت و سردار دلها حاج قاسم سلیمانی)
انتهای پیام
یادداشت از: مهناز روزبهانی، خبرنگار ایسنا