فقدان حکومت مرکزی و ساختار قبیله‌ای اعراب عاملی بر گسترش اسلام

یک پژوهشگر قرآن کریم فقدان حکومت مرکزی و ساختار قبیله‌ای زندگی اعراب را از عوامل مؤثر بر گسترش اسلام دانست و چگونگی تأثیر این عوامل بر رشد اسلام را تشریح کرد.

به گزارش پایگاه خبری افشاگری، کمال‌الدین غراب در گفت‌وگو با ایسنا در خصوص عوامل سیاسی، اجتماعی و فرهنگی گسترش سریع دین اسلام، اظهار کرد: فقدان حکومت مرکزی قوی در شبه‌ جزیره عربستان یکی از  عوامل مؤثر بر گسترش سریع دین اسلام محسوب می‌شود. به شکلی که در داخل مرزهای شبه جزیره عربستان یک حکومت مرکزی قوی وجود نداشت که رشد و اعتلاء نهضت اسلام را خطری برای سلطه خود احساس کند. دو دولت لخمی و غسانی که در مرزهای شمال شرقی و شمال غربی عربستان تشکیل شده بود، هر دو از قبایل عربی جنوب، یعنی اعراب قحطانی یمن بودند که به دنبال شکست سد مأرب به نواحی شمال کوچیده بودند. با این وجود از جنبه سیاسی جزء اقمار دو امپراتوری ساسانی و رومی به شمار می‌آمدند.


وی با بیان اینکه خاک آنان نیز قطعه‌ای از خاک دو امپراتوری محسوب می‌شد، ادامه داد: چنانکه پادشاهان لخمی و غسانی در آداب و رسوم، تشریفات و سازمان اداری، نظامی و خلق و خوی مملکت‌داری از شاهان ساسانی و امپراتوران روم تقلید می‌کردند. در نزاع میان آنان نیز به عنوان دو جبهه‌ای که در خط مقدم قرار گرفته‌اند به پشتیبانی از دولت متبوعه خویش، با یکدیگر وارد نبرد می‌شدند. ارتباط آنان با داخل شبه جزیره، در ممانعت از نفوذ اعراب صحراگرد و دستبرد آنان به سرزمین‌های ثروت‌خیز دو امپراتوری در مرزهای شمالی خلاصه می‌شد.


این پژوهشگر قرآن کریم تصریح کرد: دولت پادشاهی کنده که در شمال شرقی فلات نجد و در جنوب دولت لخمی قرار داشت گاهی قدرت می‌گرفت. اینان از اعراب جنوبی مهاجر بودند که در یمن و در نزدیکی حضرموت نیز دولتی با همین عنوان داشتند. این دولت در رقابت با پادشاهی لخمیان گاه عرض اندام می‌کرد و هدفش کنار زدن لخمیان از اریکه قدرت و سلطه بر سرزمین‌های آنان بود. سرزمین‌هایی که به نوبه خود جزء قلمرو امپراتوری ساسانی به شمار می‌رفت و دولت آنان حکم یکی از فرمانداری‌های شاهان ساسانی را داشت. اینان به همین قانع بودند که گاه فرصتی یابند و یکدیگر را از کرسی قدرت به زیر بکشند.


غراب خاطرنشان کرد: دولت‌های مقتدر قدیمی که دیرزمانی در جنوب غربی شبه جزیره، یعنی سرزمین یمن -این سرزمین نزد یونانیان به عربستان خوشبخت موسوم بود- تشکیل شده بود، در این زمان دیگر از میان رفته بود و جز خاطره‌ای افسانه‌وار از قدرت و هیبت آن‌ها در یادها نمانده بود. این دولت‌ها پس از شکست سد مأرب و افول رونق بازرگانی در جنوب، مدت‌ها بود که از میان رفته بودند، زیرا با افتتاح خط کشتیرانی رومیان در دریای سرخ کالاهای هند را به جای اینکه از یمن و حجاز انتقال دهند از طریق دریای احمر حمل می‌کردند.


وی افزود: دولت قتبان -از هزار سال تا صدسال قبل از میلاد و به قولی تا اوایل قرن اول میلادی- در انتهای جنوب غربی شبه جزیره، دولت حضرموت -در همان ایام و تا اوایل قرن سوم میلادی- دولت مَعین در شرق صنعا -از حدود قرن چهاردهم تا هفتم قبل از میلاد، نفوذ ایشان گاه تا سواحل خلیج فارس و کناره دریای مدیترانه بسط می‌یافت- دولت سبأ -تا اوایل قرن دوم قبل از میلاد، داستان ملکه ایشان با حضرت سلیمان در قرآن آمده است- و دولت حمیریان یا تبابعه پس از ایشان -ظاهراً از اواخر قرن سوم تا اوایل قرن ششم میلادی- هرکدام در یمن حکومت کرده بودند.


این پژوهشگر قرآن کریم خاطرنشان کرد: با این حال همزمان با بعثت پیامبر اسلام(ص) یمن توسط فرمانداری ایرانی اداره می‌شد که از سال ۵۷۱ میلادی به جای حبشیان نشسته بودند. اینان در منطقه نجد و به‌ویژه حجاز نفوذی نداشتند و نمی‌توانستند بر ساکنان این مناطق اعمال قدرت کنند. بدین ترتیب مقارن با بعثت پیامبر اکرم(ص) در خود شبه جزیره عربستان نیز دولتی نیرومند وجود نداشت که اسلام را خطری برای سلطه و نفوذ خود احساس کند و رشد و اعتلاء آن را مانع شود.


غراب با اشاره به اینکه ساختار قبیلگی زندگی نیز از دیگر عوامل مؤثر بر رشد و گسترش سریع اسلام است، تصریح کرد: عرب صحراگرد آزادی خویش را با هیچ چیز مبادله نمی‌کرد و تن به فرمانبرداری از یک نظام برتر سیاسی که بر چندین قبیله و سرزمین حکومت کند، نمی‌داد. در نظر او قبیله، شیخ، رئیس قبیله و قانونی که فقط افراد قبیله و وابستگان آنان را حمایت می‌کرد، برترین مرجع و ملجأ بود. صحرا بی‌کران، خشک و بی‌آب و علف بود و زنده‌ماندن در این شرایط،‌ آزادی از هر قیدی را جز قانون درون قبیله، طلب می‌کرد.


وی اضافه کرد: یک قبیله در صحرا همانند یک کشور متحرک است. با قبایل دیگر مناسبات سیاسی و اقتصادی دارد، ممکن است دوست بوده و بر اساس اصل تحالف پشتیبان یکدیگر یا خویشاوند و هم‌نژاد باشند یا با ازدواج، خویشاوندی و هم‌خونی میان خود ایجاد کرده‌اند یا اینکه دشمن یکدیگر بوده و همواره در ستیز و آویز با یکدیگر هستند.


این پژوهشگر قرآن کریم گفت: تاریخ «ایام» عرب مشحون از حماسه‌های خونین قبایل است. اختلافاتی که در درون یک قبیله معمولاً بر سر سیادت یک فرد یا یک خاندان روی می‌دهد، اغلب وحدت و انسجام درونی قبیله را از هم نمی‌پاشد، زیرا در این صورت قبایل رقیب از ضعف او استفاده کرده و بر او غلبه و تجاوز می‌کنند. از این رو کوشش می‌شود اختلافات درون قبیله به پایمردی خاندان‌ها یا افراد ذی‌نفوذ حل و فصل شود. غیرت و حمیت قبیله‌ای نیز اجازه نمی‌دهد که فردی از بیرون در حل اختلافات داخلی آنان مداخله کند.


غراب اظهار کرد: از طرفی رویدادهای درون یک قبیله تا آنگاه که برای قبایل دیگر خطری ایجاد نکند، توجه آنان را به خود جلب نمی‌کند. از همین رو تا اسلام درِ خانه اکثر قبایل ساکن در حجاز و نجد را نکوبیده بود، اتحاد قبایل عرب را بر ضد خود شاهد نبود و این تنها در سال پنجم هجری بود که چون دولت اسلامی مدینه، قدرت نظامی خود را به رخ قبایل نجد و حجاز کشید و می‌رفت تا اقتدار سیاسی و نظامی خود را بر قبایل این نواحی حاکم کند، جنگ احزاب یا خندق به عنوان تنها نمونه اتحاد قبایلی اعراب در زمان بعثت پیامبر اکرم(ص) و ضد این قدرت جدید، شکل گرفت.


وی با بیان اینکه پس از آن نیز از چنین اتحادی خبری نمی‌یابیم، عنوان کرد: نه قبایل بت‌پرست این نواحی مجدداً علیه‌ اسلام متحد شدند و نه قبایل مسیحی ساکن در یمن به این اندیشه افتادند که در جهت مقابله با قدرتی که تا چند سال دیگر سیطره خود را بر قلمرو ایشان نیز گسترش خواهد داد، از هم‌اینک چاره‌ای بیاندیشند. پس از فتح مکه نیز بجز جنگ حنین با هوازن و طائف با ثقیف، اکثر مناطق دیگر، به‌ویژه مناطق مسیحی‌نشین یمن مانند سرزمین‌های قبایل همدان، بنی‌الحارث و... به صلح گشوده ‌شدند.


این پژوهشگر قرآن کریم ادامه داد: یکی از ویژگی‌های نظام زندگی قبیلگی اعراب، یعنی تبعیت بی‌چون و چرای افراد از شیخ و سید قبیله، که هاله‌ای از قداست و قهرمانی و حکمت و حلم گرد سر او را فراگرفته بود و گفتارش تا اعماق روح و جان بدوی نفوذ می‌یافت. بنابراین این ویژگی توانست به صورتی در نشر و گسترش کمّی اسلام در شبه‌جزیره سودمند باشد و پیامبر اکرم(ص) در سیاست تبلیغی خویش از این ویژگی استفاده کرد. وی با آگاهی از نفوذ سادات و روسای قبایل کوشش می‌کرد که نخست دعوت خویش را به آنان عرضه دارد؛ چراکه واقف بود که در صورت پذیرفته‌شدن دعوتش از سوی آنان افراد قبیله به تبعیت از شیخ و سید خویش مسلمان خواهند شد.


غراب بیان کرد: بدین ترتیب از سویی در نیرویی که برای ابلاغ و تبلیغ اسلام برای تک تک افراد قبیله لازم بود هزینه شود، صرفه‌جویی می‌کرد و از دیگر سو خطر عصیان رؤسای قبایل را که می‌توانستند با نفوذی که در افراد قبیله خویش دارند ایشان را بر علیه اسلام بشورانند، کاهش می‌داد. زیرا در هر حال قابل انتظار بود تا زمانی که اسلام در اعماق روح و جان افراد قبایل نفوذی نیافته –هدفی که سال‌ها برایش وقت لازم بود– می‌توانست ایشان را بر علیه اسلام تحریک کند.


وی تصریح کرد: البته این مانع از آن نبود که چنانچه پیامبر اکرم(ص) با فرد یا افرادی که خواستار دریافت اسلام بودند –مثل ابوذر غفاری که با پای خود به مکه آمد و چند شب و روز در پی ایشان به جستجو پرداخت، یا فردی که ایشان(ص) در او زمینه فهم و پذیرش اسلام را تشخیص می‌دادند– روبه‌رو شوند و از ابلاغ و تبلیغ رسالت خویش به عامه مردم طفره روند؛ چه این اساساً وظیفه و مسئولیت ایشان بود و در هر شرایطی و در برابر هر گوشی خود را موظف به ابلاغ آن می‌یافتند.


انتهای پیام

اگر خوشت اومد لایک کن
0
آخرین اخبار