به گزارش پایگاه خبری افشاگری، کتاب «خداحافظ سالار» نوشته حمید حسام، ربارهی زندگی پروانه چراغ نوروزی همسر سرلشکر شهید حاج حسین همدانی است که خاطراتش را از دوران کودکی تا سالهای پس از انقلاب روایت میکند.
شهید حسین همدانی یکی از فرماندهان بزرگ سپاه پاسداران کشور بود که از همان ابتدای انقلاب در کنار مردم جنگید و سرانجام به فیض شهادت نائل شد. همسر ایشان یعنی پروانه چراغ نوروزی در کتاب خداحافظ سالار، خاطرات و زندگی خود و همسرش را از ابتدای جوانی تا زمان شهادت روایت میکند.
جرقه نوشتن کتاب خداحافظ سالار در سال ۱۳۹۰ رقم میخورد؛ زمانی که شهید همدانی در اوج بحران و کشمکشهای سوریه، خانوادهاش را به دمشق میبرد و پس از بازگشت به ایران، خانم چراغ نوروزی تصمیم به نوشتن خاطرات کودکی خود میکند.
شیما ناصری نویسنده و پژوهشگر یادداشتی را با عنوان «روایت تلاقی دو اربعین در زندگی شهید همدانی» با نگاهی به کتاب «خداحافظ سالار» نوشته است که برای انتشار در اختیار خبرگزاری مهر قرار داده است.
مشروح متن این یادداشت را در ادامه میخوانید:
«در بین کتابهای دفاع مقدس، کتابهایی را مشاهده میکنی که از زبان همسران شهدا روایت شده است. همسران شهدایی که صبر و گذشت و وفاداریشان دست کمی از رشادتهای همسران شهیدشان ندارد. یکی از این کتب روایت همسر یکی از سرداران به نام این مرز و بوم سردار شهید حاج حسین همدانی به نام «خداحافظ سالار» است. حمید حسام به روایتهای پروانه چراغ نوروزی از سال ۱۳۹۰، همان سالی که شهید همدانی خانوادهاش را در اوج بحران سوریه که دمشق در آستانه سقوط بوده، آگاهانه به دمشق میبرد شروع کرده است و بعد در ادامه با روش تکنیک بازگشت به گذشته (دهه ۴۰) به خاطرات کودکی پروانه چراغ نوروزی میپردازد.
کتاب خداحافظ سالار حاصل ۴۴ ساعت مصاحبه با همسر شهید همدانی است. همچنین مصاحبه با فرزندان و خواهران شهید نیز در این کتاب استفاده شده است. این کتاب روایت تلاقی دو اربعین در زندگی شهید همدانی است: یکی مربوط به اربعین زندگی مشترک شهید همدانی و همسرشان و دیگری فرجام زندگی مشترکشان که در دفاع از حرم و مربوط به صاحب اربعین، حضرت زینب (س) است ختم میگردد.
شهید همدانی در سال ۱۳۲۹ در شهرستان آبادان دیده به جهان گشود. وی یکی از بنیانگذاران سپاه همدان و کردستان بود و از سال ۵۹ در دفاع مقدس و جنگ تحمیلی حضور داشت. از فرماندهان منطقه عملیاتی بازی دراز کرمانشاه بود و مدتی فرمانده لشکر انصارالحسین (ع) همدان گشت. شهید همدانی جانشین قرارگاه امام حسین و مشاور فرمانده کل سپاه پاسداران و فرمانده سپاه حضرت محمد رسولالله (ص) تهران بود. وی در سن ۶۱ سالگی بعد از چهل سال مجاهدت و نبرد در راه اسلام در ۱۶ مهر ۱۳۹۴ در حین انجام مأموریت مستشاری در سوریه به آرزوی دیرینهاش که شهادت بود رسید.
حمید حسام خداحافظ سالار را به صورت داستانی (رمان نویسی) قلم زده است. حسام ضمن پایبندی به ساختار روایت، واقعی نویسی و مستند نویسی یک قصه را از روایت جدا کرده است. این کتاب یک داستان مهیج و شگفتانگیز است تا یک خاطره مثل مابقی کتب خاطرات آن هم از زبان همسر.
کتاب خداحافظ سالار روایت مردی است که در همه عرصهها فعال بوده و در همه این عرصهها همسرشان به عنوان تکیهگاه و همراه در کنار ایشان حضور داشته است. زندگی کاملاً عاشقانه، عارفانه، زیبا و شاعرانه را در خط به خط این کتاب میتوان به وضوح نظاره کرد.
در این کتاب بخشی به خاطرات و نقش شهید همدانی در تأسیس سه لشکر سپاه در سالهای دفاع مقدس و مأموریتهای متعدد از جمله حضور وی در آفریقا و در نهایت دفاع از حرم اهل بیت در سوریه پرداخته شده است. در این کتاب قصههای حرم و مقابله با تکفیریها از بخشهای جذاب و خواندنی کتاب محسوب میشود.
ویژگی دیگر این کتاب برمیگردد به شناختی که نویسنده کتاب یعنی حمید حسام از شهید همدانی و خانواده ایشان داشته است. همین امر باعث شده است حمید حسام نویسنده این کتاب در حین نگارش با راوی کتابش همذات پنداری و زندگی کند و به عنوان جزئی از خانواده شهید همدانی داستان و روایت همسر ایشان را به صورت شیوا و صمیمی به نگارش درآورد.
یکی دیگر از مواردی که درباره این کتاب حائز اهمیت است عنوان کتاب «خداحافظ سالار» است؛ این عنوان از آخرین پیامکی که حاج حسین همدانی به همسرشان زده و لقب سالار که از کودکی به همسر ایشان داده شده بود، گرفته شده است.
مورد آخر مربوط به طرح جلد کتاب است. طراح جلد کتاب خداحافظ سالار، مرتضی بیگدلی، پروانهای که لب کاسه فیروزه سوغات همدان نشسته را از اسم کوچک همسر شهید همدانی الهام گرفته است. چهار شکوفه اطراف کاسه را نشانهای از چهار فرزند شهید همدانی میداند. کاسه آب را نشانه بدرقه همسر شهید همدانی دانسته و عکس شهید همدانی در کاسه آب را تداعی آخرین نگاه شهید همدانی میداند.
در بخشی از این کتاب میخوانیم:
«کم کم صدای تیراندازیها بیشتر و بیشتر شد. ساختمان میلرزید. صدای شلیک آرپیجی و رگبار سلاحهای سنگین برای ما که صبح امروز توی محیط امن تهران بودیم خیلی غیر منتظره بود و البته سوال برانگیز، یعنی چه اتفاقی دارد میافتد؟! سیم کارت عربی را که حسین بهم داده بود انداختم توی گوشیم و روشنش کردم اما تماس نگرفتم. هنوز نمیدانستم کوچهای که ساختمان محل سکونت ما در آن قرار دارد از چند طرف در محاصره مسلحین قرار گرفته است اما دلم شور میزد.»