به گزارش پایگاه خبری افشاگری جواد شیخالاسلامی: جوانهای بیست سی ساله وقتی گلابپاش «حاج فضلالله» را برمیداشتند و روی دوش میانداختند، هنوز چند قدم بیشتر نرفته طاقتشان تمام میشد و از کتف و کول میافتادند؛ اما حاج فضل الله برهانی یگانه گلابپاش تظاهرات و راهپیماییهای مردم مشهد بیشتر از چهار دهه، هر هفته بعد از نمازهای جمعه گلابپاش ۳۰ کیلوییاش را روی دوشش میگذاشت، خودش را به حرم میرساند و بعد از توسلی به امام رضا (ع) کارش شروع میشد.
پیرمرد بی آنکه حرفی بزند، دسته گلابپاش را در دست میگرفت و بین صفوف نماز جمعه راه میرفت و جان نمازگزاران را به عطر گلاب آغشته میکرد. زائران وقتی حاجی را میدیدند، چشم انتظار میماندند تا چند قطره گلاب نصیبشان شود.
از همه بیشتر بچهها شوق داشتند؛ حاجی هم دل بچهها نمیشکست. وقتی که دوباره و سهباره سر و صورتشان را نزدیک گلابپاشش میکردند خوب خیسشان میکرد! سانس بعدی گلابپاشی حاجی، بعد از اقامه نماز بود. دهههای شصت و هفتاد بعد از نماز جمعه، یا تشییع جنازه شهدا برقرار بود، یا نمازگزاران به مناسبتهای مختلف راهپیمایی و تظاهرات انقلابی داشتند.
گلابپاش معروف حرم امام رضا (ع) که پنجاه سال پابهپای مردم به دل کوچه و خیابانها میزد دوشنبه گذشته در سن ۹۲ سالی به دیدار فرزند شهیدش شتافت.
خرج محبت برای مردم به شیوه حاج فضلالله
بیراه نیست اگر بگوییم مرحوم برهانی تاریخچهای از حوادث و وقایع اجتماعی و سیاسی مشهد و حتی تهران در چند دهه گذشته بود. حضور او در روزهای مهمی مثل روز تشییع جنازه «شیخ احمد کافی»، روز ورود امام خمینی از پاریس به تهران، بازگشت نخستین گروه آزادگان به مشهد، راهپیماییهای متداول سالانه، نمازهای جمعههای هفتگی حرم و تشییع جنازه شهدا نشاندهنده صدق این ادعا است.
مرور کوتاهی بر زندگی فضلالله برهانی از کودکی بسیار سخت و گذراندن قحطی در دوران رضاخان آغاز میشود. او که از سال ۱۳۳۷ ساکن مشهد شده بود، مبتلا به سرطان شد و بعد از آنکه شفا یافت به شکرانه سلامت و عافیت، گلابپاشی در حرم مطهر رضوی را شروع کرد و یک مغازه کتلت فروشی هم در خیابان دانشگاه به راه انداخت.
او علاوه بر اینکه زمان جبهه و جنگ به رزمندگان خدمترسانی کرد، پس از جنگ نیز در مسیر خرج محبت برای انقلاب و مردم ایران کم نگذاشت. وقف منزلش در خیابان «پاستور ۲۰» برای برگزاری مراسم مذهبی، گذاشتن ظرف توت در تابستان و شلغم در زمستان مقابل منزلش برای اهالی پاستور، برپا کردن دهها دیگ شله به وقت تاسوعا و عاشورا، پخش غذا در روزهای انتخابات بین مراقبان صندوقهای رأی تنها گوشهای از دست و دلبازیهای بی حساب و کتاب حاجی بود.
دکتر گفت دو ماه بیشتر زنده نیستی، امام رضا (ع) شفایم داد
شش ماه بیشتر نداشت که پدر و مادرش را از دست داد و همین خاطر زیر دست برادران و خواهرش بزرگ شد: «از ششسالگی مرا به مغازه بقالی فرستادند و بعد از سهسال کار کردن، ۲۷ تومان مزد گرفتم. یادم است یکروز که اوستا در مغازه نبود، یکنفر از طرف شهردار آمد و پنیر خرید. آن زمان پنیرها خیکی بود و بوی خاصی میداد. روز بعد همان فرد آمد و گفت پنیری که به من دادی، خراب بوده. بعد هم مرا بلند کرد و محکم به دیوار کوبید. از شدت این کوبش، پایم تا ۷ ماه ورم کرد و نمیتوانستم راه بروم. سرانجام خانمی آمد و گفت پای این پسر، فساد کرده و روی آن دوا گذاشت. بالاخره ورم پایم مانند زخم، سر باز کرد و چرک و خون از آن بیرون زد.»
فضلالله بزرگتر که میشود به مازندران میرود، همانجا ازدواج میکند و با مشقت فراوان مغازهای برای خودش میخرد. سرش به زندگی و کار گرم است که میفهمد به خاطر درمان نادرست پولیپ بینی، سرطان گرفته است. این شاید همان نقطه عطف مهم زندگی او باشد؛ جایی که تصمیم میگیرد برای درمان راهی مشهد شود.
«با معرفی یکی از دوستانم، پروفسور یغمایی مرا در بیمارستان امام رضا (ع) عمل کرد، اما دیگر فایدهای نداشت و به من گفتند فقط دو ماه زنده میمانی. این بود که دستبهدامان آقا علیبنموسیالرضا (ع) شدم. یک روز آمدم مهمانسرای امام رضا (ع) و دیدم آب گوجه میگیرند و میگویند: کی امسال رب درست کند؟ همانجا گفتم من برای شما رب درست میکنم، فقط باید کمکی داشته باشم. بیست روزی برای آنها رب درست کردم. رو به امام رضا (ع) میگفتم آقا جان! درِ خانه تو پارو زدن هم شفاست. همینطور هم شد و شفا گرفتم».
نذر دسترنج کبابی برای حرم
فضلالله که به مُراد خود میرسد، بعد از شفا گرفتن، مغازهاش در شمال کشور را میفروشد و از سال ۱۳۳۷ ساکن مشهد و زائر همیشگی حرم میشود: «در خیابان دانشگاه، روبهروی سینما هویزه سرقفلی مغازهای را به قیمت ۷ هزار و ۵۰۰ تومان خریدم».
حاجی اولین اغذیهفروشی خیابان دانشگاه است. خبر احداث سینما «دیاموند» سابق یا «هویزه» فعلی در خیابان دانشگاه را که میشنود با خودش میگوید این بهترین زمان برای آن است که بعد از سالها کسب و کار خوبی دست و پا کند. سرقفلی مغازه را میخرد و خیلی زود با ساندویچهای مخصوصش، به محبوبترین اغذیهفروشی آن حوالی تبدیل میشود؛ تا جایی که: «بوفههای دانشگاه از دست من شاکی شده بودند و میگفتند تو چه کار میکنی که مشتریهای ما دیگر سراغمان نمیآیند؟ بچههای مدرسهای زنگهای تفریح از مدرسه فرار میکردند و برای خودشان و دوستانشان ساندویچ میخریدند. مردم هم به جای خوردن غذا در بوفه سینما، به مغازه من میآمدند. آنقدر مشتری زیاد میشد که جایی باقی نمیماند و همیشه جلوی مغازه صف بود».
با رونق گرفتن مغازه، حاجی خانهای در خیابان پاستور مشهد میخرد: «گفتم یا امام رضا (ع)! تو خانه، سلامتی و مغازه به من دادی، حالا من چطور کار کنم که رضایت مشتری را جلب کنم و حق مشتری را به دستش بدهم؟» و بالاخره تصمیم میگیرد که از دسترنج خود، برای برگزاری دعای ندبه، مراسم سوگواری سیدالشهدا (ع) و گلابپاشی در حرم هزینه کند...
کسبم ساندویچی بود؛ تفریحم گلابپاشی!
قصه گلابپاشیهای حاج فضل الله از اینجا شروع میشود. هفت هشت سال به انقلاب مانده که شبهای جمعه برای گلابپاشی به حرم میرود و بین دستههای زوار و عزاداران، گلاب میپاشد. هر سال حوالی بهار ۳۰۰-۴۰۰ کیلو گلاب میخرد، در بشکه نگه میدارد و هر هفته به اندازه گلابپاشش از آنها برمیدارد؛ گلابپاشی که اوایل کوچک بوده اما به مرور بزرگ و بزرگتر میشود؛ به خصوص نزدیکیهای انقلاب...
فضلالله که بچه محل امام رضا (ع) شده، در مغازه ساندویچیاش به اندازه دو کارگر کار میکند تا پول بیشتری برای ادای نذر خود و خریدن گلاب داشته باشد: «کسبم ساندویچفروشی بود، ولی تفریحم گلابپاشی در عزاداریهای مذهبی! محرم، شهادت حضرترضا (ع)، شهادت جوادالائمه (ع) و دیگر ایام، چند کیلو گلاب را میگذاشتم روی شانه و به حرم میرفتم و سر و روی عزاداران و هیئتیها را خوشبو میکردم. انقلاب که قوت گرفت، به جمع طرفداران پیوستم، اما وقتی پسرم نصرالله به دست ساواک به شهادت رسید، پای ثابت همه راهپیماییها شدم».
با شروع سال ۱۳۵۷ و اوجگیری تظاهرات در مشهد، حاج برهانی علاوه بر شرکت در راهپیماییها و گلابپاشی، در مغازهاش نوارهای سخنرانی علیه شاه پخش میکند: «دانشجویان از من میخواستند که نوارهای حجتالاسلام فلسفی را پخش کنم. من هم صدا را بلند میکردم و حواسم به نیروهای ساواک هم بود».
صله امام خمینی به گلابپاش حرم
چیزی به پیروزی انقلاب نمانده است که حاجی برای پیشواز ورود امام خمینی به ایران راهی تهران میشود؛ با همان نذر گلاب و گلابپاش همیشگی: «خبر ورود امام به تهران که جدی شد، رفتم بازار و یک دبه هفدهکیلویی گلاب خریدم. بعد گلابپاشم را روی شانه گذاشتم و راهی تهران شدم. شب یازدهم بهمنماه بود که همراه جمعی از بازاریهای مشهد در مدرسه علویه مستقر شدیم و توانستم روز ورود امام، پیشِ قدمشان گلاب بپاشم و از امام هدیهای گرفتم».
با اینکه آن روز، حاج فضل الله به خاطر ازدحام جمعیت نتوانسته به حضرت امام (ره) نزدیک شود، امام خمینی (ره) گلابپاش حرم امام رضا (ع) را بین آن جمعیت میبیند و صلهای برای حاجی میفرستد: «آن روز ۳ ساعت گلاب پاشیدم و امام (ره) را از دور زیارت کردم، اما نمیدانستم ایشان هم مرا که تنها گلابپاش آن زمان بودم، دیدهاند. تا اینکه روز بازگشتمان یکی از پاسداران امام هدیهای آورد و گفت که صله امام است، این لطف امام و دیدهشدن کارم بود که باعث شد دیگر هرگز آن را ترک نکنم».
ورزش برای سلامتی، سلامتی برای گلابپاشی!
نمیتوان انکار کرد که مردم مشهد حاج فضلالله برهانی را به «گلابپاش» راهپیماییها، تظاهرات و نمازهای جمعه مشهد مقدس میشناسند. خود او هم هیچ خدمتی را به اندازه گلابپاشی دوست نداشت: «مردم هنگام گلابپاشی برای من دعا میکنند. وقتی مشامشان خوشبو میشود، شارژ میشوند و کسالتشان از بین میرود. هنگام گلابپاشی در نمازهای جمعه حرم، میگویم خدایا! بر پدر و مادر آنهایی که در نمازجمعه شرکت میکنند، رحمت بفرست. وحدت اینها سنگر اسلام و قرآن است. این انقلاب، انقلاب فرزندان زهرا (س) است. انشاءا… پیروزی پرچم سوگواران سیدالشهدا (ع) را جشن بگیریم».
با اینکه بیش از ۹۰ سال عمر داشت، هنوز هم دست از این خدمت برنداشته بود. گلابپاش معروفش را روی دوشش میانداخت و در رواقها و صحنهای حرم یا در کوچه و خیابانها نفس مردم را با عطر گلاب زنده میکرد؛ انگار سی سال بیشتر ندارد!
برای اینکه وزن سی کیلویی گلابپاش خستهاش نکند، سالهای آخر زندگی در زیرزمین خانه برای خود فضایی آماده کرده بود و صبحها یکساعتی آنجا ورزش میکرد: «اگر حرکت نکنم، بدنم از کار میافتد و نمیتوانم تابستانها گلابپاش را بلند کنم. ظرف گلابپاش ششکیلو وزن دارد که تابستانها با پُر شدن از عطر و گلاب، وزن آن به ۳۰ کیلوگرم هم میرسد. باید بتوانم تا دو کیلومتر با آن بدوم. زمستانها کار راحتتر است، اما در هوای گرم باید گلابپاش را بارها پر و خالی کنم.»
راه معطر و یاد مصفای حاج فضلالله
آب خنک با عطر مرغوب گل یاس ترکیبی صفابخش بود که حاجی سالها با آن سر و صورت مردم را معطر میکرد. عطری ماندگار که تا یک روز با فرد باقی میماند. حالا چند روزی است مهربانی که از دهه پنجاه تا امروز همدل و همقدم با مردم مشهد در سختیها و شیرینیها همراهشان بود و حال و هوای آنها را با عطر و گلاب جلا میداد، به دیدار فرزند شهیدش رفته است.
ایران، مشهد یا هر جای دیگری چقدر بخت آن را دارد که مهربان و لوتیمنشی مثل حاج فضلالله برهانی که عمری را خرج صفای مردم و عطر گلاب کرد به خود ببیند؟ یادش خوش و راه معطرش پر رهرو باد…