به گزارش پایگاه خبری افشاگری، مهدی جمشیدی، عضو هیئت علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، در یادداشتی ختصاصی برای خبرگزاری تسنیم به نقد نوشتار مهدی نصیری پرداخته است.
[1]. مهدی نصیری در یادداشت اخیرش، دوباره مسیرِ باطلِ تحریف و دروغپراکنی را طی کرده و حقّ را قربانیِ شبهنظریۀ معوجِ عصرِ حیرت ساخته است. گویا او فریفتۀ شبهنظریۀ خود شده و میخواهد هرچه را که مییابد، به دستاویزی برای توجیهِ آن تبدیل کند. او نوشته است:
الف. آیتالله خامنهای، موافق محتوای کتاب آشوری بود.
ب. بازداشت آشوری، اتّفاقی بود.
ج. آشوری به استناد فتوای آیتالله مصباح، اعدام شد.
د. علما دربارۀ محتوای کتاب آشوری، اختلافنظر داشتند.
[2]. حالآنکه آیتالله خامنهای تصریح میکند: "این کتاب (توحید آشوری)، شرح جزوۀ توحید است که من آن را نوشته و پس از تدریس برای جمع کوچک و نخبهای از طلاب، برای تدریس در جمعهای کوچک دیگر، در اختیار تعدادی از آنان گذاشتم. آشوری که در جمع اوّلیّه نبود، نیز آن را گرفت تا تدریس کند و پس از مدّتی، آن شرحِ بیرون از متن را درست کرد. من بارها دربارۀ اشتباهات و انحرافاتِ نوشتهاش به او تذکّر داده و با او بحث کردم که متأسّفانه غالباً، بینتیجه بود. آشوری در ابتدا طلبۀ مستقیم و سربهراهی بود. از حدود سالهای 51 به بعد، تحت تأثیر تفکّرات مجاهدین خلق واقع شد و یکی دو بار به من گفت که گِرههایی در ذهنیّات خود دارد و خواست که با او بنشینم و این گرهها باز شود. در همین اوقات، شرح بر جزوۀ توحید را نوشت و به من داد تا دربارۀ آن نظر بدهم. ضعفهای متعدّدی داشت و من در چند جلسۀ طولانی با او دربارۀ آنها گفتگو کردم. گرههای ذهن او، همانها بود که در کتاب منعکس شده است. در موارد متعدّدی نسبت به اشکالات قانع میشد، ولی بار دیگر در جلسات بعد، همانها را تکرار میکرد. مهمّترین مانع از اینکه حرفِ غلط خود را پس بگیرد، فضای آن روز در محیط مبارزاتی بود. حرفهای افراطی و تند به مذاقها خوش میآمد و مستمعین را به گرد گویندگانِ چنین حرفهایی جمع میکرد. او این نقطۀ ضعف را داشت که از تحسین و تمجید، به خصوص از سوی جوانان و مبارزین، به وجد میآمد و همین نمیگذاشت او درست بفهمد یا درست عمل کند." (رسول جعفریان، جریانها و سازمانهای مذهبی ایران از روی کار آمدن محمدرضا شاه تا پیروزی انقلاب سالهای 1320-1357، ص 187).
[3].گزارشهای تاریخی نیز نشان میدهند آشوری در زمان بازداشت، زیر بار هیچگونه بازجویی نرفت و هر بار که توسط اعضای دادستانی فراخوانده میشد با تندی، پاسخی به سؤالات نمیداد. سرانجام در 26 شهریور 1360، پس از شهادت آیتالله ابوالقاسم خزعلی به ارتدادِ حبیبالله آشوری، او در دادگاه انقلاب، توسط آیتالله محمّدیگیلانی به اعدام محکوم شد و حکم صادره در تاریخ 28 شهریور 1360 به اجرا درآمد. (همان، ص 189).
[4]. آیتالله خزعلی نیز میگوید: "من حبیبالله آشوری را بر اساسِ یکی از کتابهایش، به سیزده مورد ارتداد، محکوم کردم. برای مثال، او در کتابش دربارۀ صفتِ رحمانِ خدایمتعال، نوشته بود که رحمت، همین نعمتهای مادّی و طبیعی است!" (ابوالقاسم خزعلی، خاطرات، ص 152).
[5]. استاد مطهری نیز دربارۀ کتاب آشوری گفته بود: "کتاب مزخرفی است، من آن را دیدهام. این شیخ را من میشناسم، شیخ جسور و روداری است، مشهدی است. چند وقت پیش هم در مسجد قبا بعد از نماز آقای مفتح منبر میرفت. مثل اینکه دستی او را میگرداند و جسورتر میکند. آمده بود خانۀ ما که نیم ساعت با شما کار دارم، ولی بیش از یک ساعت ماند و حال مرا گرفت." (علی دوانی، خاطرات من از استاد شهید مطهری، صص100-101).
[6]. علامه مصباح نیز میگوید: "گروهی پیدا شدند که برخی از آنان درسهای علوم اسلامی را در حوزهها خوانده بودند؛ حتّی برخی از ایشان در درسهای ما هم شرکت کرده بودند. اینان در آغاز، انسانهایی معتقد، متدیّن و خوشفکر بودند، امّا ناگهان دچار انحراف شدند. از جمله آثاری که با این روشِ آفتزده و بیمار به رشته نگارش در آمد، کتاب توحید، از فردی به نام حبیبالله آشوری است. آشوری با گیرایی و حرارتی ویژه، برای طلبههای جوان به سخنرانی میپرداخت. او در کتاب خود نوشته است ما نه با ماتریالیسمِ فلسفی، که با ماتریالیسمِ اخلاقی مخالفیم. از مطالب عجیب این کتاب، این بود: اگر ماتریالیسم فلسفی، پویا و زایا باشد بد نیست؛ یعنی اگر انسان به خدا اعتقاد نداشته باشد، اشکال ندارد؛ آنچه اهمّیّت دارد این است که اخلاقِ مادّی نداشته باشد و ماتریالیسم و روحِ مادّهگرایی در رفتار آدمی، رسوخ نکند. ایشان خود را بسیار ساده و زاهد مینمایاندند؛ غذای ساده میخوردند و ظاهرسازیهایی عجیب میکردند، ولی در باطنِ رفتارشان، گونهای دیگر بود. آشوری که با ظاهری مذهبی و کسوتی دینی در قم سخنرانی میکرد، رفته بود در شهری ـ ظاهراً شاهرود ـ و در بین دوستان خود گفته بود ما بهگونۀ دستهجمعی ازدواج، و این سنّت را احیا میکنیم، زیرا مطابقِ قرآن است! حتّی طرفدارانش، دخترها و پسرها، همه را جایی گرد آورده بود تا با هم بهطور جمعی ازدواج کنند و به این آیات استناد کرده بود: نساؤکم حرث لکم (بقره: 223)، أُحِلَّ لَکمْ لَیلَه الصِّیامِ الرَّفَثُ إِلَی نِسَآئِکم (بقره: 187). او گفته بود: "نساء" به "کُم" نسبت داده شده است، پس مجموعهای از زنان میتوانند متعلّق به مجموعهای از مردان باشند! این اعمال را به نام دین انجام میدادند و چنین کسانی، با این نگرشهای التقاطی و باطل میخواستند سیرِ نهضت اسلامی را منحرف و جامعه اسلامی را به کارهایی بیهوده و نادرست سرگرم کنند. اگر معلوم شود چه کسانی حتّی پس از پیروزی انقلاب اسلامی از حبیبالله آشوری حمایت میکردند، همگان شگفتزده میشوند. برخی جوانانِ با استعداد، اینگونه مبتلا شدند و به دام تحریف و التقاط افتادند. کسی که پای در میدان نهاد و در برابر اینان ایستاد، شهید مطهری (رحمهاللهعلیه) بود. هیچکس مانند او، توان درک و پیشبینی این آفتها و بلاها را نداشت. دیگران به هر دلیل اشتباهاتی داشتند و رفتار این گروهها را توجیه، بلکه در دوران مبارزه، از آنان حمایت میکردند. حبیبالله آشوری خود را با کسانیکه مسلمان بودند و مبارزه میکردند، همسو نشان میداد و آنان نیز در برابر تحریفات وی، خاموش بودند." (محمدتقی مصباحیزدی، آفتاب مطهر، صص197-199)
[8]. نوشتههای مهدی نصیری، همین اندازه سست و بیپایه و غیرمحقّقانه هستند؛ کمترین اثری از حقیقتمداری و نگاهِ عالمانه در نوشتههای وی در میان نیست. پیشاپیش، به چیزی معتقد شده و نوشتن، بهانهای برای اثباتِ دروغین آن است. در طلبِ حقیقت نیست، بلکه میخواهد راهِ انقلاب و نیروهای انقلابی را تخطئه کند. اگر بتواند پروندۀ حبیبالله آشوری را از قعرِ تاریخ بیرون بکِشد تا شاید بهواسطۀ آن، انقلاب را به محکمه فرا بخواند، آیتالله خامنهای را تحریف کند، مصباح و خزعلی را متهم سازد، و ...، پروایی از این کار نخواهد داشت، امّا چه حاصل که جز فقرِ علمی و ضعفِ تاریخی و بیمایهگیِ منطقِ خویش، هیچ حقیقتِ دیگری را آشکار نمیسازد. نوشتههای مهدی نصیری، آگاهان و اهل مطالعه را از ضریبِ بالای بیاخلاقی و بیانصافیاش، دچارِ "حیرت" میکند!