به گزارش پایگاه خبری افشاگری ، محمد مهدی همت فرزند شهید محمد ابراهیم همت امروز در روزنامه جام جم یادداشتی نوشته است در سوگ شهیده تازه تفحص شده، فاطمه اسدی. در ادامه این یادداشت را میخوانید:
یک: بعضی چیزها هستند در تاریخ که یکیشان هم زیاد است. بعضی چیزها که کمر قطورترین کتابهای تاریخ هم زیر بار آنها خم میشود؛ مثلاً مادر مفقودالاثر برای تمام تاریخ، یکی هم زیاد بود. حالا دوباره یک نفر، یک عمر به دنبال مادرش، خاک را جستوجو کرده است.
مگر ما یک فاطمه نداشتیم در تاریخ؟ مگر کم گریه کردیم برای آن زنی که بین آن همه نامحرم بود؟ مگر قرارمان صد پسر در خون بغلتد گم نگردد دختری نبود؟ حالا چرا این قصهها را برای ما تعریف میکنید؟
من که روضهخوان نیستم و خیلی حرفها از دهان قلم من، بزرگتر است اما این همه گفتند و شنیدیم و شنیدید، چرا دوباره یکی باید بیاید و دم دروازه فاطمیه برایمان روضه مادر بخواند؟
دو: بعضی چیزها هستند توی تاریخ که با همه چیز فرق دارند؛ مثلاً ما در زندگیمان خیلی مادر دیده بودیم که چشم به راه فرزند بودند، ۴۶ هزار جفت چشم مادرانه که یکیشان مادربزرگ مادری خودم بود. دیده بودیم به سمت سر کوچه باز و بسته میشدند و حالا یکی آمده و میگوید یک جفت چشم هست که با همه چشمها فرق میکند.
یک جفت چشم دخترانه که سی و چند سال به یک چارچوب فلزیای دوخته شده بود که روزی مادر از آن بیرون زده و قرار بود زود برگردد. خودش که برنگشت هیچ، خبری هم از او نیامد. آنقدر که وقتی آمدند و گفتند این استخوانهایی که در این جعبه چوبی است مال مادرت است، آن چشمها به گریه افتادند.
برای اینکه از دیدن یک جنازه خوشحال شوی یا باید مثل سنگ شده باشی یا مثل باران. او معلوم بود باران است، از قطرههای روی صورتش معلوم بود.
سه: بعضی چیزها هستند در تاریخ که هیچوقت اثرشان از بین نمیرود؛ مثلاً اثر زخمی که روی چشمهای دختری افتاده که گهوارهای خالی را سی و چند سال تکان داده هیچوقت خوب نمیشود.
میگویند خاک سرد است، اما نه آن خاکی که روی گهواره و پستانک و لباسهای نوزاد را میپوشاند. آن خاکی سرد است که سینه داغدیده را میپوشاند. بله، بعضی چیزها هستند که یکیشان هم برای یک عمر زیاد است، مثل داغ!
آخ داغ، داغ، داغ… بله آقای قاضی، اگر سینه سوخته ما خوب شد، سینه سوخته آن زن هم خوب میشود.
چهار: اینها را گفتیم اما بعضی چیزها هستند که هم کم اند و هم زیادند. مثلاً با خودم فکر میکنم برای چهارپاره استخوان زنی که سی و چند سال توی قبری که خودش برای خودش کنده بوده خوابیده، برای زنی که کلی شکنجه شده و روی آرامش ندیده، برای زنی که استخوانهای گلوله خوردهاش ترک برداشته یک مادر شهید رشیده کافی بود تا بیاید و کفن کند و تربت و گلاب بپاشد. لازم نبود همسر شهید همدانی و مادران شهیدان عسکری و حدادیان و قاسمی و میانلو بیایند.
بعد حساب میکنم برای بلند کردن این همه داغ و زخم از توی کاور تفحص و چیدن یکییکی استخوانها لای کفن، آن هم زنی که صدای گریههای نوزادش در گوشاش پیچیده و هیچ کاری از دستش برنیامده و تمام مادرهای دنیا هم جمع شوند کم است. برداشتن این داغ کار یکی دو نفر نیست. برداشتن این داغ یک اربعین روضه است.
پنج: بعضی چیزها هستند که هزارتایشان هم کم است؛ مثلاً دلیل برای آدمی که نمیخواهد مظلومیت یکی دیگر را بپذیرد.
چندتا از این گلها باید در باغچههای باور کاشت تا ثمر بدهد؟
عکساش را به مادرم نشان دادم. مادرم که معلمی بود در پاوه، مادرم که همان سالها و در همان خاک با معلمی دیگر که بعدها فرمانده سپاه پاوه شد، یعنی پدرم آشنا شده بود، پرسیدم میشناسید؟
بغض کرد. گفت: «خاک ما از این گلها کم دارد؟ از پدرت بپرس، ما از این آتشها زیاد به خرمنمان افتاده است!»