به گزارش پایگاه خبری افشاگری به نقل از روابط عمومی حوزه هنری،سیصد و بیست و نهمین شب خاطره با عنوان «خاطرات توپ» با رونمایی کتابهای «از سربازی تا سرداری» و «دلیران یونس» در حوزه هنری برگزار شد.
شب خاطره حوزه هنری که طبق سنت دیرینه خود پنجشنبه اول هر ماه برگزار میشود، ۶ آبانماه میزبان روایت یگان توپخانه و موشکی سپاه شد. در این برنامه از شب خاطره سردار یعقوب زهدی فرمانده توپخانه سپاه پاسداران در دوران دفاع مقدس و از همرزمان شهیدان حسن طهرانی مقدم و حسن شفیعزاده، سردار «غلامعلی سپهری» از پیشکسوتان توپخانه سپاه پاسداران و ارتش و سردار سرتیپ پاسدار محمود چهارباغی، فرمانده اسبق توپخانه و موشکی سپاه، هم رزم و یار دیرین شهید طهرانی مقدم و شهید حاج قاسم سلیمانی به خاطرهگویی پرداختند.
* توپخانههای سپاه با شعار «ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اللهَ رَمی» گسترش یافت
یعقوب زهدی به عنوان اولین روایت کننده به چگونگی راهاندازی توپخانه سپاه پرداخت و در خاطرهای یاد و نام شهید تهرانی مقدم را زنده کرد و گفت: توپخانه سپاه کار خود را از صفر آغاز کرد و با شعار «ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اللهَ رَمی» گسترش یافت. حتی شهید تهرانی مقدم روی موشکهای ساخته شده زیر نظر خود این شعار را مینوشت.
وی با پرداخت به شهید شفیعزاده از فرماندهان توپخانه سپاه پاسداران در سال ۱۳۶۵ گفت: مادر این شهید برای ازدواج وی تلاش میکرد و با دشواریهای روبرو بود چرا که شهید گفته بود همسر آینده من باید با غیبتهای طولانی من به دلایل حضور در جبهه موافقت کند.
زهدی افزود: تبریزی ها رسم دارند که برای هر مورد پیشنهادی برای ازدواج پیشقدم میشوند اگر بپسندند هدیهای را به همین منظور در خانه آنها میگذارند. در یکی از موردهایی که مادر شهید برای آشنایی رفته بود، دختر خانم مورد پسند واقع میشود و هدیه را میگذارند، اما هنگام خروج متوجه یک جفت چکمه نظامی میشوند و با خوشحالی میگویند «به سلامتی آقا پسر شما هم رزمنده هستند؟» که در جواب مادر آن دختر میگوید «خدا نکند»، به محض شنیدن این کلمه، مادر شهید شفیعزاده به خانه برمیگردد و هدیه را برمیدارد.
وی با خطاب قرار دادن جوانان امروزی گفت: روزهایی که در آن سالها طی شد برای مادران و همسران شهدا و رزمندهها بسیار مهم بود. چرا که نقش سازندهای در یاری رزمندهها در جبههها داشتند. اما نکتهای که بسیار مهمتر بود، مسئولیتپذیری زنان در آن روزها بود، چرا که آنان وظیفه مردان را در نبود آنها به دوش میکشیدند.
زهدی در پایان گفت: در توپخانهها فرماندههان بیشتری نسبت به دیگر رستهها و یگانها داشتهایم. لشکری نداریم که فرمانده توپخانهاش شهید نشده باشد. برکت خون این شهدا باعث شده تا توپخانههای امروز ما با تکنولوژی روز دنیا به فعالیت خود ادامه دهد. ما مدیون این شهدا هستیم و باید زحمات و خون این شهدا را قدر بدانیم.
* الان قدرت موشکی دنیا هستیم، همه اینها را از شهدا داریم
سردار غلامعلی سپهری با خاطرهای از سربازی خود روایتهای خود را آغاز کرد و گفت: انقلاب که شد بنا به دستور امام خمینی(ره) برای تامین نیروی نظامی کشور به سربازی رفتم. در همان دوران سربازی عراق به مرزهای ایران حمله کرد و من نیز به جبهه اعزام شدم. سربازی من تا درگیریهای سوسنگرد ادامه داشت و با آزادسازی سوسنگرد پایان یافت.
سپهری افزود: توپخانه یونس سال ۱۳۶۱ راهاندازی شد و من در همان سال از بسیجی به افتخار تغییر به پاسداری را یافتم. به دنبال همین موضوع در دورهای از جنگ تصمیم گرفته شد توپخانهها سپاه شناورهای دشمن را مورد هدف قرار دهد و اهداف دریایی آنها را منهدم کند. کار سختی بود چرا که دشمن از تجهیزات بسیاری برای غلبه بر تلاشها ما بهرهمند بود، اما به هر حال با عنایت خداوند و با تلاشهای ایثارگرایانه نیروهای ما مناطق آبی را برای ارتش بعث عراق و همپیمانان آن نااَمن کردیم.
وی ادامه داد: توپخانههای سپاه پاسداران تا جایی پیشرفت کرد که هم اهداف دریایی را و هم زمینی را به خوبی مورد اصابت قرار میداد و ضربات سنگینی به دشمن وارد میکرد. توپخانهها تاثیر بسیار ارزشمندی در پیروزیهای ما در هشت سال دفاع مقدس داشت.
سپهری در پایان گفت: کمبودهای بسیار در سالهای دفاع مقدس داشتیم، حتی سیم خاردار نداشتیم و با دشواریهای بسیار آن را تهیه میکردیم، اما الان قدرت موشکی دنیا هستیم، همه اینها را از شهدا داریم.
* یک شب تا صبح ناخواسته کنار دو جنازه عراقی خوابیدم
سردار سرتیپ پاسدار محمود چهارباغی نیز در این برنامه از شب خاطره با روایتی از انتقال چندیدن توپ غنیمتی به جزیره مجنون گفت: چندین توپ از کوملهها و دموکراتها غنیمت گرفته بودیم که بنا به دستور انتقال آنها به جزیره مجنون را به من سپردند. هر یک از توپها باید از روی پل خیبر عبور میکرد که کار بسیار دشواری بود، چرا که عرض پل با عرض چرخهای توپ ها تقریبا برابر بود و دقت بسیاری در این کار نیاز داشت. کافی بود چند میلیمتر منحرف شود تا هر یک از این توپها که با زحمات بسیاری تهیه شده بود در آبهای هورالعظیم غرق شود. به هر شکل ممکن ما این توپها را به آن سوی پل خیبر رساندیم.
چهارباغی افزود: چند ساعت مانده به اذان صبح کار انتقال تمام شد و من هم بسیار خسته شده بودم. هوا نیز سرما و خنکی خاصی داشت و خواب چشمانم را امان نمیداد. چشمم به دو نفر که در دل تاریکی شب زیر یک پتوی گرم خوابیدهاند افتاد، من هم خیلی آرام رفتم و خود را کنار آنها جای دادم و کمی پتو را روی خود کشیدم و راحت خوابیدم. نزدیک اذان ناگهان از خواب پریدم، وضو گرفتم و نماز خواندم. اما آن دونفری که کنارشان خوابیده بودم همچنان خواب بودند، رفتم برای نماز بیدارشان کنم که متوجه شدم جنازههای عراقی هستند. تازه آنوقت فهمیدم شب را تا صبح کنار دو جنازه عراقی آسوده خوابیده بودم.
وی با یادی از شهید حاج قاسم سلیمانی و خاطراتی که از این شهید والا مقام گفت: سال ۹۲ از جانب حاجقاسم به من خبر دادند باید به سوریه و نزد ایشان بروم. من به سوریه رفتم تا بفهمم با من چه کاری دارد. آن روز شهید حسین همدانی فرمانده جبهه سوریه بود. غروب به فرودگاه دمشق رسیدیم .آن زمان دشمن فرودگاه دمشق را محاصره کرده بود و قصد تصرف آن را داشت. به من گفته بودند حاجقاسم دمشق است و ما باید به دمشق میرفتیم. فاصله فرودگاه تا دمشق ۲۵ کیلومتر است. سوار یک ون شدیم. در همین فاصله چندین بار مورد حمله قرار گرفتیم. ماشین ما سوراخ سوراخ شد، ولی به لاستیکها و به خود ما گلولهای نخورد.
چهارباغی ادامه داد: با هر مصیبتی بود از این مهلکه رد شدیم و به دمشق رسیدیم. به من گفتند حاجقاسم گفته است که صبح به حرم حضرت رقیه(س) بیا و من هم فردای همان روز برای دیدن ایشان به حرم رفتم. حاجقاسم در نهایت آرامش در حرم حضرت رقیه(س) نشسته بود و با آقای همدانی و چند نفر دیگر جلسه فرماندهی گذاشته بود. به من گفت شما را برای بررسی وضعیت توپخانه به اینجا آوردهام که گزارشی به ما بدهید و به ایران برگردید.
وی ادامه داد: اولین بار بود که من برای مدت محدودی به سوریه میرفتم؛ آن هم موقعی که هشتاددرصد سوریه در دست دشمن بود و تا پشت کاخریاستجمهوری و صد متری حرم حضرت زینب(س) رسیده بود و خیلی راحت میتوانست با کلاشینکف صحن و گنبد را بزند. اما حاجقاسم آرامش عجیبی داشت و در آن شرایط دخترش را هم آورده بود و زیارت میکردند. من تعجب کرده بودم که در این شرایط هیچکس حاضر نیست به دمشق بیاید، ولی ایشان در نهایت آرامش، خانواده را هم آورده بود.
چهارباغی افزود: در آن شرایطی که همه از جمله آمریکاییها، اروپاییها، عربهای مرتجع منطقه و ترکیه میخواستند بشار اسد برود، حضرت آقا به حاجقاسم امر فرمودند به سوریه برود تا امنیت را حفظ کند. در ایران هم برخی میگفتند بشار اسد ماندنی نیست. در این شرایط حاجقاسم در نقش مستشاری با قطرهای از دریای بیکران نیروهای سپاهی به سوریه رفت و آن را حفظ کرد.
این سردار پر افتخار سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ادامه داد: من طبق دستور حاجقاسم از توپخانههای سوریه در منطقه گزارشی تهیه کردم، اما هنگام بررسی به موارد عجیبی برخوردم. از جمله مواردی مثل توپ، کاتیوشا، تجهیزات و نفرات از ارتش سوریه که به دشمن ملحق شده بود که این موارد خیلی عجیب بود. حاجقاسم به من گفت ما میخواهیم این توپها را سازماندهی کنیم.
وی در ادامه گفت: من به ایران برگشتم و تعدادی نیرو برای ایشان فرستادم. و بعد از آن فرمانده دانشگاه امیرالمؤمنین(ع) شدم. زمانی که شهید همدانی از سوریه به ایران آمد، آقای اسدی معروف به ابواحمد فرمانده سوریه شد. ایشان از سوریه به من زنگ زد و درخواست کرد برای راهاندازی توپخانه به سوریه بروم. من هم بهخاطر اینکه هم حاجقاسم و هم ابواحمد را خیلی دوست داشتم، نتوانستم جواب منفی بدهم و در نهایت به سوریه رفتم.
چهارباغی افزود: اوضاع آنجا خیلی خراب بود. ارتش سوریه هم هیچ امیدی به آینده حکومت نداشت و هر لحظه احتمال سقوط دولت بود. حاجقاسم در جلسه به ما گفت باید کاری کنیم تا ارتش سوریه روحیه بگیرد، چون اولین چیزی که ارتش سوریه از دست داده روحیه است. درست هم میگفت. چند شب جلسه گذاشت و نهایتاً گفت ما باید در جنوب دمشق یک عملیات انجام بدهیم.
چهارباغی در ادامه روایت خود از این خاطره گفت: جنوب دمشق زیر نظر رژیم صهیونیستی بود و باید عملیاتی را در منطقه قنیطره و دَرعا انجام میدادیم. حاجقاسم کارهای توپخانهای را به من سپرد و گفت حاجمحمود، خودت برو از ارتش سوریه توپ بگیر و تعدادی نیروی ایرانی هم بیاور. به نیروهای بسیجی سوریه هم آموزش بده و تعدادی نیروهای افغانستانی تحت عنوان فاطمیون هم به تو میدهیم. راهبرد خودش را برای ما معلوم کرد و کار را به دست ما سپرد. من هم ابتدای کار تعدادی از بچههای توپخانه لشکر ۱۴ امامحسین(ع) اصفهان و لشکر ۱۷ علیبنابیطالب(ع) قم و گروه توپخانه ۱۵ خرداد را به سوریه آوردم. بعد از آن تعدادی توپ از ارتش سوریه گرفتیم و آنها را سازماندهی کردیم و کارهای آموزشیمان را انجام دادیم.
وی افزود: ما قرار بود مناطق دیرالعدس، حباریه و تلقرین را آزاد کنیم. فرمانده عملیات میدانی حاجقاسم، آقای رحیم نوعیاقدم معروف به ابوحسین بود. و فرمانده توپخانه میدان هم من بودم. کل کارها را هم حاجقاسم هدایت میکرد. وقتی شب شد به منطقهای به اسم تلقرابه رفتیم و حاجقاسم دستور شروع عملیات را داد. زمانی که عملیات شروع شد، من آتش سنگینی بر سر مواضع تروریستها ریختم و حاجقاسم هم در دیدگاه به کنار من آمد و آتشها را میدید و هدایت میکرد. آتش خیلی خوبی ریختیم و حاجقاسم هم خیلی راضی بود، اما نیروهای پیاده نتوانستند به شهر دیرالعدس بروند و ایشان خیلی ناراحت شد. اما از سمت شمال منطقه، بچههای حزباللّه جلو آمده بودند. من در دیدگاه نشسته بودم که حاجقاسم با آقای اسدی از پلهها بالا آمدند. این عملیات در دید اسرائیلیها و پهپادها و هواپیماهای رژیم صهیونیستی بود. به آقای اسدی گفتم کجا میروید؟ ایشان هم گفت دشمن از دیرالعدس فرار کرده و ما هم داریم از این طرف فرار میکنیم و این شهر هم بیصاحب مانده است. حاجقاسم گفت آقای ابواحمد جوسازی نکن! ما کجا داریم فرار میکنیم؟! فقط نتوانستید اینجا را بگیرید.
چهارباغی که از فرماندهان نسل اول توپخانه سپاه است ادامه داد: در حال بحث بودیم که با بیسیم تماس گرفتند و ابواحمد جواب آنها را داد. تماس که تمام شد، ابواحمد به حاجقاسم گفت نیروهای مسلح از دیرالعدس فرار کردهاند. حاجقاسم به من گفت سوار موتور شویم برویم. گفتم حاجی کجا؟ نیروهای مسلح هنوز در شهر هستند، کجا میخواهید بروید؟ به ابواحمد گفت بیا برویم، و سوار ماشین شد. گفتم آنها در این ارتفاع هستند و ماشین را با موشک کورنت میزنند. گفت ما به آن دیدگاه میرویم، تو هم بیا. با ماشین به آن دیدگاه رفت و من هم با موتور بهدنبالش رفتم. شهر هنوز پاکسازی نشده بود. نیروهای مسلح حضور داشتند و بچهها در حال ورود به شهر بودند. حاجقاسم به همراه آقای پورجعفری و محافظانش سوار موتور شدند و جلو رفتند. آقای پورجعفری پیوست حاجقاسم بود. امکان نداشت حاجقاسم جایی برود و آقای پورجعفری همراه ایشان نباشد.
وی در پایان گفت: به حاجقاسم گفتیم به شهر نرو، چون پاکسازی کامل نشده بود، اما خودش میدانست اگر بچههای منطقه اسم حاجقاسم را بشنوند، انرژیشان چند برابر میشود. حاجقاسم به دیرالعدس رفت و من هم رفتم و جای گلولههای توپی را که زده بودیم به حاجقاسم نشان دادم. چند شب بعد هم در حباریه عملیات کردند و تلقرین را گرفتند و منطقه وسیعی در جنوب دمشق با همکاری نیروهای ایرانی و حزبالله لبنان و فاطمیون افغانستان آزاد شد. رسانههای سوریه چند بار این منطقه را نمایش دادند و غنیمت و اسیر و کشته زیادی گرفته شد. تدبیر حاجقاسم این بود که بگویند ارتش سوریه کاملاً این کار را کرده است و ایرانیها این کار را نکردهاند. با این تدبیر هم ارتش سوریه در این عملیات روحیه گرفت و هم اولین عملیات موفق ما بود که با این گستردگی انجام میشد و باعث تثبیت مواضع و آزادی منطقه وسیعی شد. بعد از آن عملیات مختلفی در اطراف دمشق انجام صورت گرفت و به منطقه درعا و سویدا گسترش پیدا کرد.
گفتنی است، همزمان با برپایی سیصدوبیستونهمین شب خاطره، دو کتاب «از سربازی تا سرداری» و «دلیران یونس» نیز با حضور برخی از سرداران هشت سال دفاع مقدس و مدیران فرهنگی و هنری رونمایی شدند.
کتاب «از سربازی تا سرداری» خاطرات غلامعلی سپهری با پژوهش سیاوش نقیبینژاد و به قلم مریم شیدا است که انتشارت سوره مهر آن را روانه بازار کتاب کرده است. این کتاب مجموعه خاطرات سردار غلامعلی سپهری است که سالها در گروه توپخانه یونس، فرماندهی کرده و هم اکنون نیز از مدیران ارشد باغ موزه انقلاب اسلامی و دفاع مقدس تهران است. دلاوری، شجاعت و مدیریت او در دفاع مقدس از وی شخصیتی قابل تأمل ساخته، که مرور خاطراتش میتواند الگوی نسلهای امروز و فردا باشد.
همچنین کتاب «دلیران یونس» اثری است که مطالب آن به همت غلامعلی سپهری، جواد رضایی و سیاوش نقیبینژاد پژوهش و جمعآوری شده است و توسط انتشارات شهدای نیروی زمینی سپاه چاپ و منتشر شده است. این کتاب اطلس ماندگار و تاریخچه و کارنامه کامل این یگانحماسه آفرین در سالهای جنگ تحمیلی است.
سیصدوبیستونهمین شب خاطره ۶ آبانماه ساعت ۱۸ با پخش از شبکههای فضای مجازی اینستاگرام حوزه هنری، اینستاگرام شب خاطره و سایت tva.tv برگزار شد.