به گزارش پایگاه خبری افشاگری جواد شیخالاسلامی: نام «بیمارستان فارابی» زیاد به گوشم خورده، اما گذرم به آن نیفتاده بود. ساعت یک و نیم ظهر با «محمدجواد ضیا» فوق تخصص قرنیه چشم قرار دارم و سعی میکنم سر موقع برسم. گرمای هوا کلافهام کرده، اما شوق همصحبتی با یکی از چهرههای شاخص و خیرخواه دنیای پزشکی بر این کلافگی میچربد.
قرارمان ساعت یک و نیم جلوی «اتاق عمل ۲» است. بین آن همه ساختمان و راهرو و سالن و اتاق عمل، بالاخره اتاق عمل ۲ را پیدا میکنم. پشت درب اتاق عمل و در سالن خانوادههای زیادی نشستهاند که چشمانتظار عزیزانشان هستند. بر خلاف دیگر بیمارستانها که بیماران مشکلات مختلفی دارند و هر کدام از یک درد کارشان به ساختمانهای سرد و دلگیر درمانی کشیده است.
تقریباً هرکسی را که میبینم باندی به چشم دارد و دستی به در و دیوار راهرو! از بچههای دو سه ساله بگیرید تا پیرزن و پیرمردهای شصت هفتاد ساله، هرکدام یک باند سفید دور چشمشان بسته شده و به تنهایی یا با همراهی کسی، کارهای درمان خود را پیگیری میکنند. اینجا همه درد چشم دارند؛ درد بینایی! و ضیا یکی از کسانی است که با تخصص خود به چشمان خلقالله نور روشنایی میبخشد. ضیا یعنی «نور» یعنی «روشنایی» …
افغانستان، عراق، سوریه، لبنان و امروز ایران!
ضیا، چند دقیقه بعد با لباس و کلاهی به رنگ سبز جراحی، از پشت در اتاق عمل ۲ صدایم میکند؛ محجوب و دلسوز میگوید: «هر کاری کردم اجازه ورودت به اتاق عمل را ندادند. نامهنگاریهای زیادی لازم داشت و حسابی طول میکشید». به جای دقایق پر استرس جراحی، سری به محل ویزیت بیماران میزنیم تا ضمن چکاپ مراجعان، گفتگو را ادامه دهیم.
پشت یک دستگاه چشمپزشکی مینشیند و مثل خلبانی در کابین پرواز، دکمهها را میفشارد و اهرمها را جابجا میکند: «من محمدجواد ضیا، دانشآموخته رشته چشمپزشکی مشهد و فوق تخصص قرنیه چشم در دانشگاه تهران و بیمارستان فارابی هستم. ما اصالتاً اهل افغانستان، اما خانوادگی بزرگشده مشهد هستیم. پدرم مرحوم آیتالله عبدالحکیم ضیا، از علمای افغانستان بود که در نجف تحصیل کرده و سالها شاگرد امام خمینی (ره)، آیتالله خویی و آیتالله صدر بود. ایشان بعد از رسیدن به درجه اجتهاد، از نجف مهاجرت کرد و به سمت سوریه رفت. با اینکه علمای سوریه از پدر درخواست کرده بودند که همانجا ساکن شود و به تربیت طلاب بپردازد، اما پدرم بنا بر دلایلی نپذیرفت و به لبنان مهاجرت کرد. در نهایت نیز اوایل انقلاب، همنوا با قیام تاریخی مردم ایران و در لبیکگویی به حضرت امام خمینی (ره)، از لبنان به ایران آمد و در مشهد ساکن شد. وقتی از پدرم میپرسیدیم چرا به مشهد آمدید؟ میگفت دوست داشتم کنار امام رضا (ع) باشم…»
نگذاشتند تیزهوشان درس بخوانم!
تمام کودکیاش در مشهد میگذرد. هنوز روزهای جمعه را به یاد دارد که با مادربزرگ ۱۰۸ سالهاش به حرم میرفته، دور حوض صحن گوهرشاد آب بازی میکرده تا مادربزرگش خطبههای نماز جمعه را بشنود: «واقعا روزهای زندگی در مشهد دنیایی داشتیم. همه برادرها و خواهرها در مشهد به دنیا آمدیم و در کوچه پسکوچههای شهر قد کشیدیم و کنار امام رضا (ع) بزرگ شدیم. این بین من توفیق داشتم که وارد رشته پزشکی شوم. البته به دروس حوزوی هم علاقهمند بودم و بعد از اتمام پزشکی عمومی، پنج سال وارد حوزه شدم و درس طلبگی خواندم، اما بعد از آن دوباره وارد دانشگاه شدم تا با همه سختیها تحصیلات دانشگاهیام را ادامه بدهم. امروز هم توفیق دارم که در مرکز فارابی در خدمت مردم باشم».
درس خواندن در رشته پزشکی برای خیلی از مهاجران افغانستانی شبیه رؤیا است. این افراد در دوران تحصیل بارها و بارها با موانع و مشکلات زیادی روبرو میشوند. ضیا از این محدودیتها میگوید: «در دوران ابتدایی هیچ تفاوتی بین خودم و دیگر دوستان و دانشآموزان احساس نمیکردم. مثل بقیه زندگی میکردیم و درس میخواندیم، تا اینکه دوره ابتدایی تمام شد و قرار شد وارد مدارس تیزهوشان شویم. اما به خاطر افغانستانی بودن به من اجازه ورود به مدرسه تیزهوشان ندادند و برای اولینبار فهمیدم که افغانستانی یعنی چه!؟ فهمیدم یک مهاجر افغانستانی چه محدودیتهایی دارد! خوب به خاطر دارم که همانجا نشستم و یک دل سیر گریه کردم. خیلی ناراحت بودم و از خودم میپرسیدم این تفاوتهای برای چیست؟! بزرگتر که شدم سعی کردم درسم را ادامه بدهم و هرطور شده موفق شوم».
سختیهای رشته پزشکی برای مهاجران چند برابر است
حرفهای زیادی درباره سختیهای تحصیل مهاجران در ایران دارد. او امروز تنها مهاجری است که میان مهاجران فوق تخصص قرنیه چشم دارد: «اگر بخواهیم صادق باشیم در هر مسیری که وارد میشویم، باید اول جاده را بسازیم، بعد قدم در آن بگذاریم. البته در همه کشورهای دنیا این مشکلات برای مهاجران وجود دارد، اما بعضی مشکلات به راحتی قابل حل هستند ولی به سختی رفع میشوند.»
او دغدغه تحصیل مهاجران افغانستانی را دارد، موضوعی که همیشه با دردسرهای بسیاری مواجه بوده است و گرچه در سالهای اخیر تلاشهایی برای بهبود آن صورت گرفته اما کماکان تحصیل مهاجران افغانستانی در دانشگاه سختیهای زیادی دارد. تحصیل در رشته پزشکی علاوه بر مشکلات رشتههای دیگر برای مهاجران، سختیهای خاص این رشته را هم دارد. پزشکی یک رشته طولانیمدت است و نیاز به تمرکز و هزینه زیادی دارد. ممکن است فرد تا مدتها درگیر درس و امتحان و نوشتن مقالات و کارهای پژوهشی و… باشد. مهاجران افغانستانی به خاطر مشکلات معیشتی و اقامتی نمیتوانند سالهای طولانی در این رشته وقت بگذارند.»
علاوه بر همه اینها، همانطور که ضیا هم اشاره میکند، تحصیل در رشته پزشکی خواهان زیادی در ایران دارد: «اتباع افغانستانی باید بر سر رتبههای رشته پزشکی در پنج شهر بزرگ رقابت کنند در حالی که سایر داوطلبان میتوانند آزادانه شهرهای کوچکتر را انتخاب کنند و ادامه تحصیل بدهند. بنابراین اتباع باید نسبت به داوطلبان ایرانی توانمندیهای بیشتری داشته باشند. خلاصه داستان این است که ورود به رشتههای پزشکی برای همه داوطلبان سخت است ولی برای مهاجران حسابی سختتر است و به همین دلیل افراد کمی در این رشتهها موفق شدهاند».
قدردانی مکرر چشمها
صحبتمان گل انداخته که پیرزنی هفتاد ساله از راه میرسد؛ چند هفته قبل عمل پیوند قرنیه داشته و برای معاینه مجدد آمده است. ضیا آزمایشات جدیدش را بررسی میکند: «مادر جان عملت خیلی خوب بوده». بعد هم توصیه میکند که داروها را به موقع مصرف کند. بعد انگار که عضوی از خانواده باشد، یادآوری میکند: «مواظب باش وقتی نوهها سراغت میآیند و بازی میکنند، دست توی چشمت نکنند. وقتی وضو میگیری چشمت را نمالی. فقط با دستت خیلی آرام روی پلکت را خیس کن».
پیرزن که ضیا مادر صدایش میکند از عملش رضایت دارد و لابلای توصیههای پزشکش حسابی دعایش میکند: «خدا هرچه میخواهی نصیبت کند!» بعد هم رو به من میگوید: «هم چشمم خوب شده، هم خیلی خوب جواب میدهد. هر وقت میآییم با حوصله و دلسوز جوابمان را میدهد. وقتی رفتم مشهد به یادش بودم و برایش سوغاتی هم آوردم». ضیا با همان چهره محجوب و مأخوذ به حیای خود از مادر تشکر میکند: «هر کاری میکنیم وظیفهمان است. همین که شما ما را دعا کنید بس است».
قصه پیرزن و ضیا مدام تکرار میشود. بدون اغراق هر بیماری که میآید با او مثل فرزندش صحبت میکند و ضیا هم آنها را «پدر جان» و «مادر جان» صدا میکند. یکی از بیماران بعد از ویزیت ناغافل دست ضیا را میکشد و خودش را پیش میبرد تا دستش را ببوسد. ضیا دستش را پس میکشد و با شرمساری میگوید: «این چه کاری است؟! وظیفه است… وظیفه…».
خیلی از بیمارانش اصرار دارند که فقط ضیا آنها را عمل کند. بعضیها میدانند که او اصالتاً افغانستانی است، اما آنها که نمیدانند وقتی متوجه اصالت غیرایرانی ضیا میشوند بیشتر دعایش میکنند: «آقای دکتر از بعضی ایرانیها بیشتر برایمان وقت میگذارد و دلسوزی میکند! خدا خیرش بدهد».
تنها جراح افغانستانی قرنیه چشم، از بیمارستان فارابی میگوید
ضیا با تمرکز و متانت و صبر خاص خودش، بیماران را از لابلای گفتگو ویزیت میکند. کسانی که امروز مراجعه میکنند بیمارانی هستند که روزها و هفتههای قبل، توسط متخصصان این بیمارستان جراحی شده و پیوند قرنیه شدهاند.
او تنها جراح افغانستانی بیمارستان فارابی است: «شاید درست نباشد که من بگویم ولی آنطور که خودم دیدهام و از دوستان افغانستانی شنیدهام، من جز معدود کسانی هستم که در رشته قرنیه و در مقطع فوق تخصص قرنیه در حال تحصیل هستم. تنها یکی از دوستان افغانستانی را میشناسم که از هرات به ایران آمدهاند و در رشته شبکیه تحصیل میکنند. در بیمارستان فارابی هم به غیر از خودم، حراج دیگری نمیشناسم که اهل افغانستان باشد؛ حداقل در جراحی قرنیه کسی را ندیدهام».
پزشک افغانستانی این بیمارستان را خانه خودش میداند و دوست دارد درباره آن اطلاعات بیشتری بدهد: «مرکز فارابی یکی از بهترین مراکز چشمپزشکی در سطح خاورمیانه است. این بیمارستان یکی از قدیمیترین کرسیهای چشمپزشکی در ایران است و از قبل انقلاب تا امروز چشمپزشکان زیادی را در ایران تربیت کرده است. پرفسور محمدقلی شمس کسی بود که این بیمارستان را بنیانگذاری کرد و با این کار خدمت بسیار بزرگی به مردم ایران و منطقه کرد. میتوانم بگویم همه مردم ایران به مرحوم شمس مدیون هستند. انقلاب اسلامی و شکوفایی علمی که بعد از انقلاب در این مجموعه پدید آمد، باعث شد فارابی بیش از پیش موفق باشد و در سطح منطقه، خاورمیانه و غرب آسیا از نظر علمی و تنوع عملهای جراحی بدرخشد.»
پیشرفتهترین عملها، تکنیکها و دستگاههای جراحی امروزه در این بیمارستان انجام میشود و ضیا خدمت به مردم برای رفع مشکلات پزشکی در حوزه چشم و بینایی را افتخار خود میدادند: «نه تنها از سراسر کشور، بلکه از کشورهای عربی و کشورهای همسایه هم به ما مراجعه میکنند. کسانی که معمولاً از همهجا ناامید شدهاند، تنها امیدشان بیمارستان فارابی است. با حضور متخصصان بزرگ در این بیمارستان، بسیاری از بیمارانی که ناامید شدهاند، امید دوبارهای برای درمان پیدا میکنند و خیلی از آنها هم بینایی را در حدی که بتوانند زندگیشان را سر کنند به دست میآورند.»
تحصیل کودکان مهاجر، به نفع هر دو ملت است
او از اوضاع نابسامان چشمپزشکی در افغانستان و نیاز این کشور به متخصصان چشمپزشکی میگوید: «حدود ۳۵۰ چشمپزشک در افغانستان داریم که متأسفانه تعداد زیادی از آنها به خاطر شرایطی که سالهای اخیر به کشورهای دیگر مهاجرت کردهاند. البته پزشکان خوبی هم ماندهاند و به مردم مظلوم و ستمدیده افغانستان خدمت میکنند. ولی افغانستان در رشتههای قرنیه و شبکیه و پیوند قرنیه، کمبودهای زیادی دارد. در رشته شبکیه فقط یکی دو تخصص دارند و در رشته قرنیه تقریباً کسی را نداریم! بسیاری از بیمارانی که در افغانستان مشکل چشم دارند از این امکانات و تکنیکهای جراحی محروم هستند. به همین خاطر تحصیل در رشته چشمپزشکی و جراحی و پیوند قرنیه را وظیفه خود دانستم و امیدوارم بتوانم با تحصیل در این رشته روزی خدمتی به مردم افغانستان داشته باشم».
ضیا سختگیریها را فرصتسوزی میداند و معتقد است جلوگیری از تحصیل و آموزش مهاجران افغانستانی باعث میشود هر دو جامعه آسیب ببینند: «اگر کودکان مهاجر بتوانند در ایران رشد کنند، تحصیل کنند و آموزش ببینند، هم میتوانند به جامعه ایران کمک کنند، هم به مردم افغانستان. بسیاری از مهاجران امروز در ایران نسل سوم و چهارم مهاجرت هستند! این افراد تمام ریشههایشان در ایران است. کسی که اینجا بزرگ شده و درس خوانده و زندگی کرده و ازدواج کرده، ریشهای در خاک افغانستان ندارد. به همین خاطر ایجاد محدودیت برای مهاجران نسل سوم و چهارم تنها باعث میشود آنها از رشد و پیشرفت جا بمانند و نتوانند به جامعه ایران خدمت کنند. امیدوارم به زودی مهاجران افغانستانی با شرایط بهتر و محدودیتهای کمتری بتوانند در رشتههای مختلف درس بخوانند. تحصیل کودکان مهاجر و رفع محدودیتهای دانشگاهی و آموزشی برای مهاجران به نفع هر دو ملت است. تنها در این صورت است که میتوانیم مقابل معضلهای اجتماعی بایستیم و به مردم افغانستان در طولانیمدت کمک کنیم».